~~~~~~ آشیانه علم ~~~~~~ در این وبلاگ مطالب جالب علمی طنز , تاریخچه و اخبار جدید و..... قرار گرفته است امیدوارم که از آن ها لذت ببرید.
پرسش خوبی مطرح کردید. من ابتدا به ماجرای شاپور بختیار میپردازم. این اولین مصاحبهای است که من به این موضوع میپردازم. من واقعیت ماجرا را برای شما بازگو میکنم. آقای شاپور بختیار بعد از پیروزی انقلاب در ایران بود. در شورای انقلاب عدهای میخواستند که شاپور بختیار دستگیر نشود و از ایران خارج شود. شاپور خیلی راحت و با یک پاسپورت خارجی از ایران خارج شد و تصور هم میکرد که کسی متوجه نشده که او دارد از کشور خارج میشود. بختیار در فرانسه مستقر شد. بختیار در زمان جنگ الجزایر برای فرانسویها جنگید و در این جنگ به نفع فرانسه حضور پیدا کرد. آقای بختیار همسر فرانسوی داشت و پسرش هم تابعیت فرانسوی داشت. در منطقهای هم زندگی میکرد که رئیس پلیس آنجا پسر خودش بود. آقای بختیار مواد مخدر مصرف میکرد و مسائل جنسی هم داشت. آقای بویر احمدی از اقوام بختیار بود. آقای بختیار مسائل اخلاقی با خانواده آقای بویر احمدی پیدا میکند. آقای بویر احمدی با دو نفر از نزدیکانش به بهانه این که دیدار خانوادگی و احوال پرسی کنند به خانه بختیار میروند. دم منزل آقای بختیار پلیس نشسته بوده و مدارک شناسایی هر کس را که میخواسته با بختیار دیدار کند میگرفتند و همه را میگشتند پس از تایید به داخل خانه بختیار میبردند. آقای بویر احمدی با دو نفر همراهش مدارک شناسایی شان را به پلیس میدهند و به داخل خانه آقای بختیار میروند. آن طور که پلیس فرانسه گزارش داده آقای بختیار را خفه میکنند و دست و گردنش را میپیچانند. مستخدمش را هم میکشند. خیلی راحت از خانه خارج میشوند و دم در خانه از پلیس مدارک شناسایی شان را میگیرند و میروند . شما چندی پیش نامهای خطاب به علیرضا نوری زاده نوشتید و در آنجا گفتید که آقای علیرضا نوری زاده با وزارت اطلاعات همکاری میکرده و نقش ایشان هم این بوده که به افرادی از اپوزیسیون ِ خارج از کشور که میخواستند به ایران بازگردند از طرف وزارت اطلاعات کمک میکرد. شما گفتید آقای فریدون فرخزاد هم تصمیم داشته که به ایران برگردد و علیرضا نوری زاده هم در ماجرای بازگشت ایشان نقش داشته. اما ناگهان فریدون فرخزاد به قتل میرسد. روایت شما از این ماجرا چیست؟ بله، من با علیرضا نوری زاده در لندن ملاقات کردم. نوری زاده برای ما کار میکرد. ایشان با من چندین ملاقات داشت. بارها در انگلستان ، نروژ و عربستان با هم دیدار کرده بودیم. ایشان با ما همکاری میکرد. آقای فرخزاد بعد از مدتی فعالیت در خارج از کشور مشکل روحی پیدا میکند. فرخزاد مشاور فرهنگی رضا پهلوی بود. ایشان از مشاورت رضا پهلوی استعفا داد و تصمیم داشت به ایران و نزد مادرش برگردد. مادرش هم پیرزنی بود و بسیار هم خانم محترمی بود. فرخزاد تقاضای برگشت به ایران کرد. ما گفتیم تقاضای برگشت فرخزاد اگر واقعی است بگذاریم از طریق علیرضا نوری زاده انجام بشود. فرخزاد عکس را به ما ارائه داد. برای او پاسپورت صادر کردیم و پاسپورت و پول در اختیار علیرضا نوری زاده قرار دادیم و به او گفتیم پاسپورت و پول را در اختیار فرخزاد قرار بدهد تا او بتواند به ایران بازگردد. نوری زاده هم پاسپورت و پول را گرفت و برای فریدون فرخزاد بلیت هم تهیه کرد. بلیت را هم از هواپیمایی جمهوری اسلامی گرفت. ما تعمدا میخواستیم او از طریق هواپیمایی جمهوری اسلامی و در میان ایرانیها به کشور باز گردد. میتوانستیم بگوییم با ایرلاینهای دیگر بیاید اما میخواستیم با هواپیمایی جمهوری اسلامی بیاید. اما ناگهان برای مدت 48 ساعت از نوری زاده خبری نشد. وقتی دیدیم از نوری زاده خبری نیست ، مجبور شدم یک منبعی که او هم، هم تراز نوری زاده بود و الان هم قرار نیست بسوزد را به در منزل نوری زاده فرستادم و گفتم ببین علیرضا کجاست؟ او به آنجا رفت و به ما گفت نوری زاده در خانه است و هر چه در میزنم او در را باز نمیکند. تا این که 24 ساعت بعد فهمیدیم که سر فریدون فرخزاد را بریدهاند. اسم وزارت اطلاعات آلمان "بی ان دی" است. تحقیقات وزارت اطلاعات آلمان مشخص کرد که کسی که فرخزاد را به قتل رسانده با او دوست بوده و رفت و آمد نزدیک داشته است. یک مسئلهای هم در مورد قاتل مطرح است شاید مناسب نباشد به آن اشاره کنم. مقصود شما چیست؟ یعنی میخواهید بگویید بخشی از اپوزیسیون از بازگشت او ناراحت بودند و این اقدام را انجام دادند؟ بله، این خیلی بدیهی است. یک فردی که شومن شناخته شده و برجستهای بود و حداقل 20 میلیون نفر او را قبول دارند از سمت و عنوان سیاسی اش استعفا داده بود و تصمیم گرفته بود به ایران برگردد. این برای اپوزیسیون مایه شرمساری و سرشکستگی بود. من یک نکته دیگر را هم لازم است که اشاره کنم. ما به فرخزاد گفتیم که اگر میخواهد به ایران برگردد باید به صورت علنی اعلام کند. فرخزاد در آلمان در برنامهای شرکت کرد. در آنجا اعلام کرد میخواهم به ایران برگردم و شعری هم در این خصوص خواند. حاضران در آنجا او را مسخره کردند و او به منافقین گفت شما حرامزاده هستید. فلیم آن برنامه هم موجود است. بعد پاسپورتش را از جیب اش خارج کرد و گفت من میخواهم با پاسپورت جمهوری اسلامی به ایران برگردم. ما میخواستیم او را به یک مهره سوخته تبدیل کنیم. یعنی اگر میخواهد به ایران بیاید به عنوان یک مهره سوخته به ایران برگردد. او در آنجا برای ما مهم بود در اینجا که برای ما مهم نبود. اینجا که نمیخواستیم به او بگوییم با تلویزیون ما مصاحبه کن. کسی که به اینجا برگردد را که ما به رسمیت قبول نداریم اگر چه خودمان از آنها خواهش میکردیم که برگردند و کمک شان هم میکردیم اما رسما نزد افکار عمومی نمیگفتیم که او را به رسمیت میشناسیم. کسی که میخواهد به ایران برگردد در خارج کشور باید خودش را بسوزاند. مثل مدحی یا مثل همان کارشناس انرژی اتمی که چند سال پیش به آمریکا رفت و سپس به ایران برگشت. هر کس که میخواهد به ایران برگردد باید همان جا بگوید که میخواهم به ایران برگردم. اگر به ایران بیاید و بگوید که خودم به ایران برگشتم میگویند که او را دزدیدند و به ایران آوردند و غیره. آقای نوری زاده میداند چه کسی فرخزاد را به قتل رسانده است. آمدن فرخزاد به ایران باعث سرشکستگی اپوزیسیون میشد. یعنی شما در این ماجرا از علیرضا نوری زاده دور خوردید و او شما را بازی داد؟ نه، ما دور نخوردیم او دور خورد. به هر حال شما میگویید به نوری زاده اطمینان کردیم و پروژه بازگشت فرخزاد را به او سپردیم. نه، ما به نوری زاده گفتیم برو فرخزاد را به ایران بیاور. ما که دور نمیخوریم. ما وقتی پول و پاسپورت میدهیم در واقع یک قلابی را به آب انداختیم. یا در این قلاب ماهی میافتد یا نمیافتد. ما دور نخوردیم. در واقع نوری زاده دور خورد. او باید ببیند به چه کسی گفته که دارد این کار را میکند و آن فرد به دیگران گفته و قضیه به این شکل درآمد. به نظرم خوب است که یک مورد خاص را هم در مورد نوری زاده بگویم. من یک بار نوری زاده را در لندن دیدم. او از من درخواست کرد که بتواند پدر و مادرش را ببیند. من پذیرفتم و به او گفتم تو به عربستان بیا من هم پدر و مادرت را در قالب حج به عربستان میآورم و یک کاری هم با تو دارم. پدر و مادر نوری زاده فیش حج داشتند. ما به آنها زنگ زدیم و الکی گفتیم که فیش حج شما درآمده است. من هم با کاروانی که پدر و مادر نوری زاده در آن بودند حرکت کردم و از قم به عربستان و مدینه رفتیم. علیرضا نوری زاده هم به عربستان آمد. به او یک اتاق دادیم و پدر و مادرش را دید. قرار من و علیرضا این بود که برای دیدن هم سمت مباهله برویم که بازاری در مدینه است. او به آنجا آمد و صحبت کردیم. گفت دستت درد نکند من پدر و مادرم را دیدم. من به او گفتم امیر عبدا... میخواهد برای کنفرانس اسلامی به ایران بیاید. در پاکستان با آقای هاشمی دیدار کرده و قول داده که به ایران بیاید. گفتم از طریق آدم هایی که در عربستان وصل هستی صحت ماجرا را پرس و جو کن. چون نوری زاده منبع رسمی سعودیها هم هست. گفتم وقتی که خبر گرفتی برای این که با هم دیدار کنیم به هتل هیلتون جده بیا ، من از ساعت هشت تا هشت و نیم برای صبحانه در محل خوردن صبحانه هستم. نوری زاده روز سومی که من در هتل هیلتون بودم به آنجا آمد. احوال پرسی کردیم و به او گفتم به اتاق من بیاید. به اتاقم آمد و با هم صحبت کردیم. به من گفت برای خودت عجب اتاق بزرگی گرفتی، شما حزب اللهیها از این کارها نمیکنید. گفتم بالاخره ناپرهیزی کردم. با او صحبت کردم و او هم خبرهای خوب و با ارزشی برای ما در مورد عربستان سعودی آورد. گفت حتما امیر عبدا... به ایران میآید و فلان جور میشود. خبرش برای ما خیلی داغ بود. در انتها به او گفتم علیرضا تو تا الان خیلی کار کردی و برای همه هم کار کردی. گفت میخواهم به ایران برگردم. گفتم کاری ندارد که برگردی ، برگرد. یک نامه بنویس و در آن تقاضای بازگشت به کشور کن. گفت مینویسم. ما عصر همدیگر را دوباره دیدیم. نوری زاده یک نامه بسیار قشنگ نوشت. یک نامه بسیار خوش خط نوشت که لحن آن هم خیلی آخوندی بود. من آن نامه را هنوز دارم. این نامه را من به ایران آوردم. تا این نامه در مسیر قانونی اش قرار بگیرد ، دوم خرداد 76 شد و این پرونده از دست من خارج شد و به جای دیگر رفتم و بعد از مدتی مشکل پیدا کردم و به زندان افتادم. من زندانی که شدم ، نوری زاده فهمید. دیگر ماجرا را ول نکرد. میخواست گذشته خودش را پاک کند و شروع کرد به حمله کردن به من. اما من نامه او را دارم و میتوانم در اختیار شما قرار بدهم. شما کی بازنشسته شدید؟ من قصد نداشتم بازنشسته بشوم اما آقای احمدی نژاد من را از طریق آقای محسنی اژهای به زور بازنشسته کرد. ایشان از سال 84 که رئیس جمهور شد فشار آورد که من بازنشسته شوم. آقای احمدی نژاد برای شهرداری تهران به خاطر پرونده سوآپ نفت در اردبیل رد صلاحیت شده بود. آقای ناطق نوری از آقای یونسی خواهش میکند که احمدی نژاد را تایید صلاحیت کند که آقای یونسی ایشان را تایید صلاحیت میکند. قبل از این که احمدی نژاد رئیس جمهور بشود من با ایشان بر سر پرونده زمینهای امید درگیری داشتم. ایشان که رئیس جمهور شد دائم فشار میآورد که من نباشم تا این که به زور در اوایل نیمه دوم سال 86 من را بازنشسته کردند. شما بعد از ماجرای قتلهای زنجیرهای دستگیر شدید. پس بعد از آزادی هم به فعالیت تان در وزارت اطلاعات ادامه دادید؟ بله بعد از این که آزاد شدم به سر کارم رفتم. آن موقع مدیر بودم و بعد هم مدیر کل شدم تا این که آقای احمدی نژاد محبت کرد و با دعواهای فراوان بنده را بازنشسته کرد. یک مسئله دیگر هم که در خصوص فعالیتهای وزارت اطلاعات مطرح است به حوزه کردستان مربوط میشود. بعد از انقلاب گروههای کردی بسیار فعال شدند و همان طور که گروههای کردستان عراق علیه صدام با ایران همکاری میکردند گروههای کردی ایرانی مثل حزب دموکرات هم با صدام علیه ایران همکاری میکردند و سری هم در اروپا داشتند. آقای قاسملو ، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، بعد از مدتی که اقدامات مسلحانه انجام داده بودند تصمیم گرفتند برای صلح با جمهوری اسلامی وارد مذاکره شوند که در جلسه مذاکره به قتل رسیدند. ماجرا چه بود؟ اتحادیه میهنی کردستان عراق با ایران بر ضد صدام همکاری میکرد و همین طور مسعود بارزانی هم با ایران همکاری میکرد. همان طور که شما گفتید احزاب کردی ایرانی هم با صدام همکاری میکردند. آقای قاسملو از طریق اتحادیه میهنی کردستان عراق تقاضا کرده بود که با مقامات مسئول جمهوری اسلامی ملاقات کند. یک بار هم ملاقات کرده بود. بار دوم در وین ملاقات کرد. سردار جعفری ( که الان رئیس دفتر آقای لاریجانی در مجلس است ) و یک فرد دیگر از طرف ایران رفتند که با قاسملو ملاقات کنند و قاسملو را متقاعد کنند که به ایران بازگردد و از اقدامات مسلحانه در کردستان دست بردارد. قاسملو هم پذیرفته بود. قرار بود جلسهای برگزار شود. نمایندگان ایران رفتند تا با قاسملو ملاقات کنند. در این ملاقات آقای قاسملو و معاونش بودند. واسط این ملاقات هم در جلسه بود. نمایندگان ایران هم بودند. ماجرا را در همین جا نگه دارید تا به موضوع دیگری اشاره کنم. آقای اوجالان رهبر پ ک ک ترکیه اعلام کرده بود که میخواهیم با دولت ترکیه آشتی و سازش کنیم. سه تا خانم که از اعضای کادر اصلی و مرکزی پ ک ک بودند و اسم یکی از آنها هم سکینه جانسیز بود با این روند صلح با دولت ترکیه مخالف بودند. همه اینها در یک روز کشته شدند. چرا؟ چون مخالف جریان آشتی بودند. در مورد قاسملو هم جریان مخالف آشتی قاسملو با ایران ، در جلسه مذاکره ایشان را به قتل رساند. به سوی همه حاضران در جلسه شلیک کردند و همه را کشتند. در درجه اول هم به دنبال این بودند که قاسملو را به قتل برسانند. یعنی مخالفان سازش قاسملو را کشتند؟ بله، من از شما یک پرسش دارم. ما با کشته شدن قاسملو چه مقدار نفع میبردیم و با زنده بودن او چه مقدار منتفع میشدیم؟ بعد از قتل قاسملو ترور در کردستان زیاد شد. گفتند جمهوری اسلامی قاسملو را کشته و انتقام گیری کردند. ما دنبال این بودیم که جلوی خونریزی و ناامنی در کردستان گرفته بشود. آنها قتل قاسملو را پیراهن عثمان کردند و ناامنی و خونریزی را تشدید کردند. تحلیل شما چیست؟ چه کسانی قاسملو را کشتند؟ قاسملو را مخالفان سازش کشتند. یعنی معتقدید بخشی از هم حزبیهای قاسملو که مخالف سازش بودند این کار را کردند؟ مخالفان سازش کشتند. هر کسی میتواند در این موقعیت باشد. میتواند کار اسراییلیها باشد. میتواند کار صدام باشد. میتواند کار سازمان منافقین باشد. میتواند کار هم حزبی هایش باشد ، میتواند کار کشورهای دیگر هم باشد. به هر حال کار کسانی بود که از این سازش زیان میدیدند. بعد کشته شدن قاسملو آقای شرفکندی رهبر گروه شان شد. اینها در یک جا جمع شدند و صحبت کردند و نتیجه گرفتند که دوباره مذاکره با جمهوری اسلامی را ادامه بدهند. آنها در بحثهای درونی شان متوجه شدند که قتل قاسملو کار جمهوری اسلامی نیست بلکه کار مخالفان جمهوری اسلامی و مخالفان سازش بوده است. اینها برای جلسهای در میکونوس جمع شده بودند که مجددا همه آنها به قتل رسیدند. چه کسی آنها را لو داد؟ پنج نفر آدمی که جزو کادر اصلی بودند و برای تشکیل جلسه همه مسائل امنیتی و حفاظتی را رعایت میکنند ، جلسه تشکیل داده بودند. پنج نفر از اعضای کادر مرکزی حزب دموکرات کردستان تشکیل جلسه داده بودند برای این که تصمیم بگیرند دوباره با جمهوری اسلامی ملاقات کنند و این که در مذاکره با جمهوری اسلامی چه بگویند ، دوباره کشته میشوند. این کار چه کسانی میتواند باشد؟ آمدند جنجال میکونوس را راهانداختند و چیزی هم برای اثبات ادعایشان در این خصوص که ایران در آن ماجرا نقش داشته ، ندارند. حتی یک ایرانی هم در آن اطراف دستگیر نشد. هیچ کس را نتوانستند در این رابطه دستگیر کنند. خب پس چطور شد؟ یعنی جمهوری اسلامی این قدر قوی است؟ مخالفان سازش با جمهوری اسلامی ایران این اقدام را مرتکب شدند. ما چقدر بعد از ماجرای قتل قاسملو و شرفکندی شهید دادیم. اصلا با محاسبه هزینه و فایده میارزید که ما این قدر شهید بدهیم و کردستان ناامن تر بشود؟ ما میخواستیم که در کردستان شهید ندهیم و اوضاع آرام تر بشود. در جلسه مذاکره با قاسملو نماینده ما آقای جعفری ، سردار سپاه بود و به گردنش تیر خورد. ما سردار خودمان را هم میزدیم؟ متاسفانه در داخل هم بعضیها بدشان نمیآید که وانمود کنند وزارت اطلاعات این اقدام را انجام داده تا بگویند بله ما اینیم ، ما خیلی قدرتمند هستیم و میتوانیم در خارج از کشور کارهای پیچیده و بزرگ انجام بدهیم. در حالی که واقعیت قتل قاسملو و شرفکندی همین چیزی است که من گفتم. * ماجرای خروج گوگوش از کشور و نقش وزارت اطلاعات در آن چه بود؟ وزارت اطلاعات همان طور که دنبال این بود که کسانی که از کشور خارج شدند به ایران برگردند ، دنبال این هم بود کسانی هم که در داخل کشور سرشناس و شاخص هستند از کشور خارج شوند و به اروپا و آمریکا بروند. یکی از این افراد گوگوش بود. سعید امامی با مسعود کیمیایی و گوگوش صحبت کرد که گوگوش را بفرستیم به خارج از کشور. وزارت اطلاعات میخواست گوگوش از ایران برود تا نگویند که در ایران زندانی است. مسعود کیمیایی قبول نکرد. بعد از این که سعید امامی از دنیا رفت ، مسعود کیمیایی موافقت کرد و گوگوش از کشور خارج شد. که البته گوگوش در آمریکا گیر امیرقاسمی افتاد و امیرقاسمی پول گوگوش را خورد. ما همان طور که گروههای موسیقی را به خارج از کشور میفرستادیم، به طور غیر مستقیم که خودشان هم متوجه نشوند پول شان را میدادیم ، تصمیم گرفتیم گوگوش هم از کشور خارج شود تا این طور تبلیغ نشود که ایران کشوری بسته است و اینها در ایران زندانی هستند
موضوع مطلب : ادامه مطلب ناگفته های وزارت اطلاعات
خراسان - مورخ پنجشنبه 1393/12/28 شماره انتشار 18936
صدا- گفتهاند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت میکنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمهاند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان ، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمیشود. امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزهای است که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده میشود و طبعا مورد پذیرش قرار میگیرد. این گفت وگو تلاشی است برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزهامنیت ، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند، بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد. پرسشها به گونهای طرح شده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد. به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش با مصاحبه شونده نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای مطرح شده در این گفت وگو راویان و سویههای دیگری هم دارد که قابل طرح است. تاریخ در هیچ جنبهای به داوری قطعی و تمام عیار نمیرسد. بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایتهای خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگار بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. بخشی از گفت وگوی هفتهنامه صدا با اکبر خوش کوشک را از این منظر و جنس در ادامه میخوانید. در ابتدا بگویید در چه زمانی و با چه پیش زمینهای وارد دستگاه اطلاعاتی ایران و در کدام معاونت مشغول فعالیت شدید؟ من قبل از پیروزی انقلاب با حاج داوود کریمی همکاری میکردم. در گروه ایشان فعالیت زیرزمینی میکردیم و به پخش اعلامیه در محله نازی آباد و شهر ری و ... اقدام میکردم. بعد از پیروزی انقلاب، کمیتهها تشکیل شد و من به کمیته پیوستم. آن موقع در کمیتهها آقای حجاریان بود ، برادران سمیع خانی بودند، برادران فتوحی بودند، برادران کریمی بودند. کمیته تشکیل شد تا این که 10 روز مانده به سال 58 غائله کردستان پیش آمد و امام همه را به سوی کردستان فراخواندند. من هم به کردستان رفتم. حاج داوود کریمی فرمانده کردستان و حاج طاهر مسئول اطلاعات شد و من هم در آنجا معاون اطلاعات بودم. کارهای گشتی و رزمی هم انجام میدادیم. ما بیش از 10 ماه کردستان بودیم. من کار اطلاعاتی را از کردستان و از سال 58 آغاز کردم. بعد از آن و با شروع جنگ در اطلاعات عملیات خرمشهر، مسئول محور عملیات کمیتهها شدم که آنجا با اصابت 5 گلوله مجروح شدم و مدتی بستری بودم. بعد از آن به اطلاعات کمیته رفتم. در تاریخ یکم فروردین سال 58 عضو سپاه شدم. دوستان تاکید داشتند که در کمیته جنوب شهر تهران در کمیته 13 باقی بمانم. ما یک محل جداگانه گرفتیم و در چهارراه چیت سازی نازی آباد مقری به نام اطلاعات عملیات درست کردیم. ما 3 ماه قبل از 30 خرداد 60 که منافقین خودشان را آماده میکردند عملیات مسلحانه را آغاز کنند در لولههای آب تهران در خیابان گلابدره نازی آباد پنهان میشدیم و افرادی از منافقین را که از خانههای تیمی بیرون میآمدند دستگیر و تخلیه اطلاعاتی میکردیم. 8 روز قبل از 30 خرداد متوجه شدیم که آنها قصد دارند برای 30 خرداد اقداماتی را انجام بدهند اما نمیدانستیم که میخواهند چکار بکنند. شب 24 خرداد به یک خانه تیمی حمله و بیش از 90 تن از اعضای منافقین را که در آن خانه بودند، دستگیر کردیم. یک خانه 3 طبقه بود که در آن آموزش کار با زنجیر و چاقو و اسلحه میدیدند. ما آنجا آنها را دستگیر کردیم که خیلی هم معروف شد. آقای نیری و آقای مبشری که در دادگاههای انقلاب بودند ماجرا را میدانند. از آنها بازجویی کردیم و آنجا تقریبا فهمیدیم که قرار است در 30 خرداد چه اتفاقی بیفتد. در 30 خرداد بچههای ما در میدان فردوسی مستقر شدند که شهید مازندرانی هم آن روز چاقو خورد و شهید شد. در روز 30 خرداد 60 و روزهای بعد با منافقین برخورد کردیم و ناکام شان گذاشتیم. سر منشاء فعالیت اطلاعاتی من به سال 59 و 60 مربوط میشود. در واقع فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی شما به قبل از تاسیس وزارت اطلاعات باز میگردد. بله، من در سال 61 به سپاه برگشتم و خدمت حاج داوود کریمی و نماینده ویژه ایشان در عملیاتهای شهری بودم. در همان سال 61 در جنگ مجروح شدم و در منزل بستری بودم. آقای حسن عابدی جعفری به عیادت حاج داوود آمده بود. به عیادت من هم آمد. آن موقع وزیر بازرگانی شده بود. من آن موقع با ویلچر حرکت میکردم. ایشان بنده را به سمت مدیرکل حراست وزارت بازرگانی منصوب کرد. وقتی که حالم خوب شد و مصدومیتم رفع شد آقای موسوی ، نخست وزیر ، بنده را از طریق حاج داوود کریمی خواست و من به دفتر اطلاعاتی، امنیتی، نظامی و انتظامی نخست وزیری رفتم. آقای محسن کنگرلو مشاور نخست وزیر و رئیس ما بود. من از سال 62 تا سال 63 آنجا بودم. در سال 63 که وزارت اطلاعات تاسیس شد به وزارت اطلاعات آمدم و به قسمت بررسیهای خارجی وزارت اطلاعات رفتم و تا دهه هفتاد من در قسمت بررسیهای خارجی وزارت اطلاعات بودم. در دهه هفتاد که سعید امامی معاون امنیت وزارت اطلاعات شد، من مشاور ایشان در امور خارجی شدم. خارجی نه به این معنا که در خارج از کشور مستقر باشم. یک بخشی در وزارت اطلاعات بود به نام امور خارجی. حوزه کاری این بخش چه بود؟ حوزه کاری اش جمع آوری اطلاعات ضد انقلاب در خارج از کشور بود. در ضمن به کسانی که قصد بازگشت به کشور را داشتند کمک میکردیم. به آنها پاسپورت میدادیم. ما راه را برای بازگشت باز گذاشته بودیم. یکی دیگر از کارهای ما این بود که کسانی که در ایران بودند و قصد داشتند از کشور بروند را تشویق میکردیم که از کشور خارج شوند. دلیل آن هم این بود که نگویند کشور ما یک کشور بسته است. در خصوص بازگشت افرادی که در خارج از کشور بودند و میخواستند به ایران برگردند ، آقای علیرضا نوری زاده خیلی با ما همکاری میکرد. هم چنین افرادی مثل شهرام همایون ، ضیا آتابای و غیره. تمام تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور به جز بی بی سی و صدای آمریکا ، از همان موقع تحت نظارت جمهوری اسلامی هستند. به جمهوری اسلامی فحش هم میدهند اما کارهای لازم را هم انجام میدهند. یعنی جمهوری اسلامی چنین پتانسیلی دارد که بتواند اینها را جذب کند. در آن سالها و با اقدامات ما خیلیها که در ابتدای انقلاب فرار کرده بودند به کشور برگشتند. من در آمریکا و در اروپا با خیلیها که رفته بودند صحبت کردم. کسانی که ارتشبد بودند ، سپهبد بودند ، وزیر بودند ، معاون وزیر بودند و بالاخره در حکومت گذشته منصب دار بودند. ما با اینها صحبت کردیم. خیلی از اینها به ایران برگشتند و زندگی شان را پس گرفتند و دوباره از ایران رفتند. یعنی به ایران میآیند و میروند. رفت و آمد دارند. الان شما فهرست پروازهای فرانکفورت به تهران را که نگاه بکنید هفتاد درصد آن افراد مقیم آمریکا هستند و کسانی بودند که قبلا در ایران مشکل داشتند. آقای فرخ نگهدار چطور؟ با ایشان هم تماسی داشتید؟ فرخ نگهدار ایده برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را قبول نداشت. قبول نداشت که باید با جمهوری اسلامی به صورت نظامی برخورد کنند. هر کس که قصد برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را نداشته باشد آزاد است. اصلا فرخ نگهدار نباشد ، رضا پهلوی باشد. ما با یک واسطه به رضا پهلوی هم وصل شدیم. رضا پهلوی گفت اجازه بدهید به ایران برگردم. این را برای اولین بار میشنوید. رضا پهلوی خیلی برای آمدن به ایران آماده بود. اما اطرافیانش منصرف اش کردند. الان هم رضا پهلوی در کنترل جمهوری اسلامی است. ما دیگر در جمهوری اسلامی مخالف مسلح نداریم. شما میگویید با ایرانیهای خارج از کشور ارتباط برقرار میکردید. استراتژی شما در این حوزه چه بود؟ ببینید هر سیستمی که از تلاطم میافتد و به آرامش میرسد ، نیروهای فکری اش شروع به کار میکنند. یک مثال بزنم. ما سعید شاهسوندی را در عملیات مرصاد دستگیر کردیم. سعید شاهسوندی از اعضای درجه یک کادر منافقین بود. وقتی در عملیات مرصاد دستگیر شد مدتی در ایران بود و الان در آلمان مشغول زندگی است. کتاب فروشی هم دارد. پول کتاب فروشی اش را هم ما دادیم. این چه معنایی دارد؟ اگر سعید شاهسوندی در ابتدای انقلاب دستگیر میشد، صد بار اعدام میشد. چرا ولش کردیم؟ وقتی دریا آرامش پیدا میکند و کشتی در سکون قرار میگیرد ، ناخدا افرادی را در کنار خود دارد که آن افراد فکر میکنند. در سیستم ، اتاق فکر شکل میگیرد. برای جذب افراد خارج کشور و بازگشت شان به ایران به لحاظ اجرایی چگونه عمل میکردید؟ زنگ میزدیم به فلان آقا. میگفتیم سلام علیکم. آقای سرلشگر فلانی؟ حالتون خوبه؟ از وزارت اطلاعات زنگ میزنیم. جناب شما خوب هستید؟ میتوانیم با شما صحبت کنیم؟ این قدر با او صحبت میکردیم و میخواستیم سر قرار بیاید. وقتی سر قرار میآمد میگفتیم سلام علیکم. ما از طرف جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آمدهایم. میگفتیم کاری دارید؟ مشکلی دارید؟ به کمکی نیاز دارید؟ تا موقعی که منافقین دست به اسلحه نبرده بودند کسی با آنها کار نداشت. کسی که اسلحه به دست نگیرد برخورد نظام هم با او فرق دارد. خیلی از افراد اپوزیسیون الان عدهای پیرمرد هستند که در خارج از کشور زندگی میکنند. من میخواهم بگویم نظام جمهوری اسلامی از همان ابتدا به دنبال جذب مخالفان بوده است. آیت ا... خامنهای هم همیشه میگویند جذب حداکثری. این عقیده در زمان امام هم بود. ما در وزارت اطلاعات به دنبال جذب حداکثری کسانی بودیم که از کشور خارج شده بودند. بعد از انقلاب 6 میلیون نفر از کشور خارج شدند. نظر ما این بود که اینها به کشور رفت و آمد کنند. الان هم به اینها شناسنامه میدهند. خدمت سربازی را به اینها میفروشند و کارت پایان خدمت میدهند. الان خیلیها به کشور میآیند و میروند. شیوه ما همیشه جذب اینها بود. خیلی از اینها جذب شدند و الان عامل ما هستند. جذب ما شدند و برای ما کار فرهنگی میکنند. شما صحبت از جذب حداکثری و جذب افراد خارج از کشور میکنید. در حالی که در همان ایام افرادی مانند شاپور بختیار و فریدون فرخزاد کشته میشوند. آیا این تناقض نیست؟ ادامه مطلب در قسمت بعد-.
موضوع مطلب : ناگفتههای یک اطلاعاتی گفتگو با اکبر خوش کوشک
ماده 201 - در موقع برداشتن مهر و موم صورتمجلسی مشتمل بر امور زیر تنظیم میشود: موضوع مطلب : قانون امور حسبی ماده200-300
باب اول - در کلیات
موضوع مطلب : متن کامل قانون امور حسبی
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)... نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند/ مردم صدای آمدنت را شنیده اند زیباتر از همیشه شده آستان تو / آقا چقدر ریسه برایت کشیده اند
حضور قاصدکهای گمنام در منزل شهید دو هفته قبل مورخ 14/7/90 ایامی که مصادف شده بود با ولادت با سعادت ولی نعمتمان ؛ لذتی را به ما چشاند که به دور از انصاف دانستیم که با شما همسنگران شریکش نکنیم... شهیدی که عجیب امام رضایی بود ! شهیدی که تمام زندگی اش معجزه و کرامت بود... "قبل از شهادت" شهید خسرو سکندری نوده در روستای نوده قدوم مبارکش را به این دنیا نهاد ؛ فرزند اول ؛ پدرش کشاورز بود... معجزه ها شروع میشود... - خسرو 20 روزه است مادرش او را لای چادر شب می پیچد و تحویل پدرش میدهد . پدر هم مشغول کار خرمن کوبی میشود . دستگاه که نبود ! اینکار توسط دو گاو انجام میشد که با طنابها و چوبهای به هم متصل که به گردن گاو آویخته شده بود خرمن های گندم را می کوبیدند . گاوها می چرخند . در حین کار ناگهان اتفاقی عجیبی می افتد . پدر متوجه میشود بچه 20 روزه اش زیر پای گاوها که در حال چرخیدن و خرمن کوبیدن بودن ؛ میرود . هر کاری میکند نمیتواند آنها را نگه دارد بالاخره بعد از 3 دور چرخیدن از حرکت می ایستند ! همه فکر میکردند بچه از دنیا رفته اما می بینند به لطف خدا صحیح و سالم است ! - خسرو 6 ماهه است . مادر میگوید : بنایی داشتیم . خسرو را گذاشتم کنار دیوار توی سایه و رفتم برای کارگرها چای بریزم . کارگرها نمیدانستند پشت دیوار کسی است و یک سنگ حدوداً 20 کیلویی پرت می کنند اینطرف دیوار مطمئن بودم بچه ام مغزش متلاشی شده اما وقتی آمدم دیدم سنگ به حالت عمودی بالای سر خسرو افتاده و به او برخورد نکرده...! - خسرو 6 ساله است . کار هر روزش است می رود روی بام همسایه و اذان میگوید مادر از این کار منع اش میکند اما همسایه میگفت : از روزیکه روی بام اذان میگوید برکت به خانه ما روی آورده...! خسرو مدرسه میرود اما همیشه توی بسیج بود . گاهی سر کلاس حاضر نمیشد اما در بسیج حاضر و فعال بود با این حال هیچ وقت نمره کمی نمیگرفت . - خسرو دیگر مرد شده و قصد رفتن به جبهه را دارد . قبل از جبهه رفتن ؛ عاشق دختر ثروتمندی شده بود . پدر و مادر میروند به خواستگاری اش و آنها قبول میکنند اما خسرو جبهه رفت و برگشت همه چیز را به هم زد و گفت عروس من جبهه و سنگرم هست والدینش سعی داشتند او را از رفتن منصرف کنند . پدر میگفت : من پیرم رسیدگی به من ثوابش بیشتر از جهاده... او میگفت : مگه حبیب بن مظاهر پیر نبود رفت جبهه؟ مادر میگفت : من از دستت ناراحتم نرو جبهه ؛ از بس گریه کردم چشمام کم سو شده... او میگفت : مادر جان انسان بدون چشم میتونه به زندگی ادامه بده اما بدون قلب نمیشه... امام دستور داده باید برم جبهه... آخر هم رفت ؛ سمتش در جبهه بیسیم چی بود... از جبهه که برگشت رفت به دیدن یکی از اقوام که در آشپزخانه کار میکرد . به او گفته بودند: تو هم بیا پیش ما اینجا کار کن بهتر است از خط مقدم... خسرو در جواب گفته بود:کسی که مادرش لباس رزم به تنش میکنه نمیاد اینجا بشینه نخود لوبیا پاک کنه ! ترکش تو کتف اش خورده بود و خیلی اذیتش میکرد . مادر میگفت برو دکتر... او میگفت : مرهم این زخمها تو جبهه است... دفعه آخری که میخواست برود مادر گفت : نرو گفت : چشم . همان روز مراسم اعزام نیروها بود خسرو رفته بود پشت تریبون و نوحه میخواند همین که چشمش به مادر می افتد که دنبال او می گردد ؛ سریع پایین می آید و گوشه ای پنهان میشود... مادر میگفت : قد بلند و چهره نورانی داشت میدانستم عاقبت شهید خواهد شد . بالاخره رفت... - شلمچه کربلای پنج – 3 تا هواپیما را نشانه میرود و منهدم میکند چهارمی را که نشانه میرود از پشت سر گلوله می آید و از جلو پیشانی بیرون می زند و خسرو را به آرزویش ؛ شهادت می رساند... در وصیت نامه اش نوشته بود : چون مادرم آرزوی دامادیم را داشته روزیکه پیکر من را آوردند همه دستهایشان را حنا ببندند ؛ زینب وار زندگی کنید و حجاب را رعایت کنید تا من پیش حضرت زهرا(س) آبرومند باشم... 6 روز مانده بود به عید خسرو برگشت . در تابوت را که برداشتند ؛ مادر گفت : خوش آمدی مادر ؛ خوش به سعادتت به آرزوت رسیدی شهادتت مبارک... " بعد از شهادت " - رئیس بنیاد شهید رفته بود بالای سرش در تابوت را که باز کرده بود میگفت : نور بیرون می تابید ؛ تمام چهره شهید نورانی بود . برای همین اصرار داشت تا پیکر خسرو را او غسل بدهد... -یکی از اهالی روستای نوده که خیلی مرد مومن و مذهبی بود میگفت : داشتم میرفتم سر خاک همسرم که دیدم حدود صد نفر که همه سر بند و رو بند سبز و چادر عربی به سر داشتند سر مزار شهیدی جمع شدند و سینه میزنند . رفتم جلو گفتم چرا ما رو با خبر نکردین میومدیم به استقبالتون . ما رسم داریم هر هیئتی که بیاد میریم به استقبال و براشون گوسفند میکشیم . شما از کجا اومدید ؟ و اونها فقط گفتند اومدیم به غریبی این شهید گریه کنیم . یک لحظه به خودم اومدم دیدم که اون جمعیت غیب شدن و نیست . فهمیدم این شهید یه رمز و رازی داره... -خانواده سکندری بعد از شهادت خسرو از طرف اهالی روستا مورد طعنه و کنایه و آزار قرار گرفتند . به آنها میگفتند : شما میمنت ندارید ؛ اگه خدا شما را دوست داشت نمیگذاشت پسرتان شهید شود و... و این حرفها باعث دلسردی ایشان از محل زندگیشان شده بود و تصمیم گرفتند به مشهد مهاجرت کنند و پسر عزیزشان را در نوده بگذارند و خود بروند... مادر خسرو حسرت یکبار دیدن شلمچه(محل شهادت فرزندش) و رفتن سر مزارش را دارد . الان میگوید : خدایا بهر حال این قربانی را از ما قبول کن... -پنج سال است پدر خسرو فوت کرده و بقیه خواهر ؛ برادرهایش هم ازدواج کرده اند . حالا یک مادر مانده و یک قاب روی طاقچه... بارها خواب شهیدش را دیده و برای ما تعریف میکند : توی یک باغ میوه بودم دیدم هر شهیدی با لباس سفید و در حال کتاب خواندن پای یک درخت نشسته اند . از یکی شون پرسیدم شهید سکندری کجاست ؟ اشاره کرد گفت : درخت اون طرفی مال شهید سکندریه... رفتم گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟ داشت کتاب میخوند . گفت : جای ما اینجاست... تمام شد... تمام این اتفاقات و داستانهای واقعی در هفده سال رخ داد . مرد قصه ما فقط هفده سال داشت و شهید شد . این بود عاقبت بندگی... التماس دعای شهادت... التماس دعای شهادت
موضوع مطلب : شهید خسرو سکندری نوده مجموعه : مطالب خواندنی و جالب
در یک اقدام عجیب و باورنکردنی یک پسر پنج ساله سوری با دختربچهای سه ساله ازدواج کرد.
به گزارش ایسنا، رسانههای سوریه اعلام کردند که یک پسر بچه پنج ساله به نام «خالد» روز گذشته با دختری سه ساله به نام «حله» در منطقه «هومز» در 180 کیلومتری شمال «دمشق» پیمان زناشویی بستند. به گزارش ایسنا، براساس این گزارش که در پایگاه اطلاعرسانی شورت نیوز منتشر شد، والدین این دو کودک با برگزاری مراسم عروسی مفصل و کامل ازدواج آنان را جشن گرفتند. همچنین پدر این پسر پنج ساله هم در مصاحبهای با رسانههای دولتی سوریه، گفت که این وصلت هیچگونه اختلالی در تحصیل آنان ایجاد نمیکند و این دو کودک میتوانند به درس و مدرسه خود برسند. این مرد در ادامه افزود: من نمیدانم شاید نگرش این دو کودک در آینده تغییر کند، اما هم اکنون آنان با هم خوشبخت هستند. به گزارش ایسنا، برای اعلام رسانههای سوریه ازدواج این دو کودک در جهان برای اولین بار رخ داده و در نوع خود بینظیر است. موضوع مطلب : زدواج دختر 3 و پسر 5 ساله در سوریه !!! مجموعه : مطالب خواندنی و جالب
قدرت عجیب و باورنکردنی یک سوپرمن واقعی
یک راهب جوان چینی در شائولین سر بسیار قدرتمندی دارد به طوریکه حتی مته برقی نیز نمی تواند به سر این آقای عجیب نفوذ کند.
آقای « ژائو رویی» راهب چینی 24 ساله است که به تازگی با انتشار یک فیلم از توانایی هایش شهرتی جهانی پیدا کرده است. ژائو در این فیلم یک مته برقی یا همان دریل رابه سر خود فشار می دهد اما نه تنها این دریل به جمجمه اش هیچ آسیبی نمی رساند بلکه حتی پوستش را نیز نمی خراشد.
توانایی های عجیب و غریب ژائو به اینجا ختم نمی شود. او می تواند یک صفحه ضخیم آهنی را با چندبار کوبیدن به مغز سرش خم کند یا روی یک خنجر به رو بخوابد بدون آنکه به وی جراحتی وارد شود و حتی در این حالت سازه محکمی به پشتش کوبیده شود.
ژائو از کودکی مجذوب هنر کونگ فو شد و در سن 16 سالگی به دلیل علاقه ای که داشت از خانه فرار کرد و وارد معبد شائولین شد. او در طول 2 سال در این معبد نزد استادانش آموزش دید و در این زمینه مطالعاتش را با دیگر استادان گسترش داد و حالا در سن 24 سالگی تبدیل به یک استاد بسیار ماهر شده است.
توانایی های خارق العاده ژائو باعث شده که او یک سوپرمن واقعی به نظر برسد. سوپرمنی آسیب ناپذیر که هیچکس نمی تواند او را شکست دهد اما او اعتراف می کند که برای رسیدن به چنین قدرتی بارها در تمریناتش آسیب دیده است. شائو می گوید برای اولین بار که دریل روی سرش امتحان کرد خراش دردناکی پیدا کرد اما توانست با تمرینات زیاد از پس این موضوع بر بیایدو حالا می تواند 10 ثانیه قدرت یک مته برقی را تحمل کند.
احتمالا ژائو در آینده تبدیل به قهرمان رویایی کودکان چینی خواهد شد و اگر پایش به سینما باز شود شاید جای ستارگان سینمای چین مانند «جکی چان»، «جتلی» و حتی « بورس لی » را در محبوبیت حسابی تنگ کند. موضوع مطلب : قدرت باورنکردنی یک سوپر من واقعی (عکس) مجموعه : مطالب خواندنی و جالب
ستاره هایی که از عمل زیبایی خود پشیمان هستند !
نیکول کیدمن Nicole Kidman
سال هاست شایعاتی مبنی بر اینکه کیدمن بر روی صورت همیشه جوان خود جراحی های متعددی انجام داده است، نقل می شوند. اما او هربار آنها را تکذیب می کرد. اما نیکول کیدمن، امسال در مصاحبه ای با یک مجله آلمانی نهایتا اعتراف کرد که از بوتاکس استفاده کرده است. اما او می گوید که از نتیجه آن راضی نبوده است. «پس از انجام این عمل، از دیدن صورت خود در آینه لذت نمی بردم. به همین دلیل هم دیگر از بوتاکس استفاده نکردم. الان می توانم به راحتی پیشانی ام را تکان دهم!» لیسا رینا Lisa Rinna
زمانی لیسا رینا خود اعتراف کرد که تزریق لب هایش علت اصلی شهرتش بوده اند. اما چرا این ستاره 47 ساله پس از دو دهه، در سال 2010 اقدام به خالی کردن لب هایش کرد؟ او می گوید که مواد تزریق شده در لب هایش به مرور شروع به سفت شدن و گلوله شدن کردند. او برای این کار مجبور به جراحی دوباره و خلیه لب هایش شد. لب های او حالا به حالت طبیعی بازگشته اند، هرچند جای تعدادی از بخیه ها هنوز بر آنها مشهود است. بروس جنر Bruce jenner
حتی یک برنده طلای المپیک هم نمی تواند تا ابد جوان بماند! بروس جنر، قهرمان سابق دو و میدانی و ناپدری خواهران کارداشیان، 25 سال پیش زیر تیغ جراحی رفت. وقتی او پس از سال ها دوباره مقابل دوربین ها ظاهر شده، پوست کشیده شده او و بینی عمل شده اش، تبدیل به مضحکه ای برای رسانه ها شد. واضح است که چنین نتایجی موردنظر وی نبوده اند. کنی راجرز Kenny Rogers
کنی راجرز 70 ساله می گوید که جراحی پلاستیک گرمی و نشاط چشم های او را گرفته است. او خود معتقد است که شاه جراحی پلاستیک است و هیچ قسمتی از بدن او نیست که از تیغ جراحان در امان مانده باشد. او دلش برای تصویر گذشته اش تنگ شده است. هیدی مونتاگ Heidi Montag
در سال 2010، هیدی در صدر جدول مربوط به ستارگانی که با انجام جراحی پلاستیک زیبایی خود را از دست داده اند قرار گرفت. در همین سال بود که هیدی مونتاگ صورت کاملا تغییرکرده خود را برای مردم و رسانه ها به نمایش گذاشت. او تاکنون بیش از 10 عمل جراحی بر صورت و بدن خود انجام داده است و نتیجه این جراحی ها چیزی جز مصنوعی شدن چهره او و در نتیجه از بین رفتن آینده شغلی او به عنوان یک بازیگر نبوده است. مونتاگ می گوید: «ابتدا از این تغییر راضی بودم و اعتماد به نفسم افزایش یافته بود. اما به مرور، با افزایش مشکلات و درد در ناحیه صورت، و نام هایی که رسانه ها به من می دادند، از قبیل دختر پلاستیکی و…، از این کار پشیمان شدم». او می گوید که پس از انجام جراحی های زیبایی اتفاقات منفی زیادی در زندگی اش افتاده است و او آرزو می کند می توانست به گذشته بازگردد. جنیفر گری jennifer Grey
عمل جراحی بینی فاجعه آمیز جنیفر گری یکی از مشهورترین جراحی های پلاستیک هالیوودی است. گری، که در حال حاضر 50 سال سن دارد، گفته می شود که تنها قصد داشته است برآمدگی کوچک بینی خود را حذف کند اما نتیجه آن کاملا با آنچه انتظار داشته است متفاوت بوده است. بینی او به طور کامل تغییر کرده است. او از این ناراحت است که علت شهرت او جراحی بینی اش است نه توانایی و استعداد او در عرصه بازیگری. جیمی لی کورتیس jamie Lee Curtis
این هنرپیشه شهرت خود را مدیون اندام زیبا و استعداد فوق العاده اش در خنداندن مخاطب بود. با گذشت سال ها و افزایش سن، استعداد او همچنان باقی بود اما اندام او شروع به تغییر کرد. به همین دلیل هم او تصمیم گرفت به جراحی پلاستیک روی بیاورد. او در سال 2002 اعتراف کرد که از لایپوساکشن و بوتاکس استفاده کرد. او در رابطه با لایپوساکشن می گوید: «پیش از عمل هیچکس به من نگفت خارج کردن چربی ها از یک قسمت از بدن موجب تجمع آنها در قسمتی دیگر می شود.» از آن زمان به بعد، او از انجام هرگونه عمل زیبایی خودداری کرده است و اتفاقا افزایش سن نه تنها او را زشت نکرده است، بلکه او زیباتر هم شده است. موضوع مطلب : ستاره های معروف که از عمل زیبایی خود پشیمان هستند (عکس) مجموعه : مطالب خواندنی و جالب
برخی انسان ها در دنیا بنا به تقدیر دچار مشکلاتی می شوند که شاید تنها خودشان حامل آن روی زمین باشند. این افراد زندگی سخت و به خصوصی را در طول عمر خود دارند و معمولا سوژه خوبی برای گروه های خبری در دنیا هستند. به گفته “لی” در بلندترین زمان این شاخ می تواند به 15 سانتی متر برسد. از آنجایی که این پیرمرد حالا 62 ساله است بدنش توان کنترل همچنین جسم اضافه ای را روی بدن ندارد. او حالا دچار مشکلات پوستی و کبودی های زیاد در اطراف گردنش می شود. موضوع مطلب : این مرد چینی روی گردنش شاخ دارد! (عکس) |
||
|