پشتیبانی

ادامه مطلب ناگفته های وزارت اطلاعات - ~~~~~~ آشیانه علم ~~~~~~
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
~~~~~~ آشیانه علم ~~~~~~
در این وبلاگ مطالب جالب علمی طنز , تاریخچه و اخبار جدید و..... قرار گرفته است امیدوارم که از آن ها لذت ببرید.
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره مدیر آشیانه علم


با عرض سلام و درود خدمت شما عزیزان امیرخسرو اسکندری اصل هستم امیدوارم مطالب وبلاگ براتون مفید باشه.
.... 000

000 11 79 تماس با ما 77 22
57 111 44 1 2 3 4 5خرید بک لینک 6 6 51سایت حقوقی وکیل دادگستری تهران 44 722

                                                                           ناالنلهننلن              

پرسش خوبی مطرح کردید. من ابتدا به ماجرای شاپور بختیار می‌پردازم. این اولین مصاحبه‌ای‌ است که من به این موضوع می‌پردازم. من واقعیت ماجرا را برای شما بازگو می‌کنم. آقای شاپور بختیار بعد از پیروزی انقلاب در ایران بود. در شورای انقلاب عده‌ای‌ می‌خواستند که شاپور بختیار دستگیر نشود و از ایران خارج شود. شاپور خیلی راحت و با یک پاسپورت خارجی از ایران خارج شد و تصور هم می‌کرد که کسی متوجه نشده که او دارد از کشور خارج می‌شود. بختیار در فرانسه مستقر شد. بختیار در زمان جنگ الجزایر برای فرانسوی‌ها جنگید و در این جنگ به نفع فرانسه حضور پیدا کرد. آقای بختیار همسر فرانسوی داشت و پسرش هم تابعیت فرانسوی داشت. در منطقه‌ای‌ هم زندگی می‌کرد که رئیس پلیس آنجا پسر خودش بود. آقای بختیار مواد مخدر مصرف می‌کرد و مسائل جنسی هم داشت. آقای بویر احمدی از اقوام بختیار بود. آقای بختیار مسائل اخلاقی با خانواده آقای بویر احمدی پیدا می‌کند. آقای بویر احمدی با دو نفر از نزدیکانش به بهانه این که دیدار خانوادگی و احوال پرسی کنند به خانه بختیار می‌روند. دم منزل آقای بختیار پلیس نشسته بوده و مدارک شناسایی هر کس را که می‌خواسته با بختیار دیدار کند می‌گرفتند و همه را می‌گشتند پس از تایید به داخل خانه بختیار می‌بردند. آقای بویر احمدی با دو نفر همراهش مدارک شناسایی شان را به پلیس می‌دهند و به داخل خانه آقای بختیار می‌روند. آن طور که پلیس فرانسه گزارش داده آقای بختیار را خفه می‌کنند و دست و گردنش را می‌پیچانند. مستخدمش را هم می‌کشند. خیلی راحت از خانه خارج می‌شوند و دم در خانه از پلیس مدارک شناسایی شان را می‌گیرند و می‌روند .

شما چندی پیش نامه‌ای‌ خطاب به علیرضا نوری زاده نوشتید و در آنجا گفتید که آقای علیرضا نوری زاده با وزارت اطلاعات همکاری می‌کرده و نقش ایشان هم این بوده که به افرادی از اپوزیسیون ِ خارج از کشور که می‌خواستند به ایران بازگردند از طرف وزارت اطلاعات کمک می‌کرد. شما گفتید آقای فریدون فرخزاد هم تصمیم داشته که به ایران برگردد و علیرضا نوری زاده هم در ماجرای بازگشت ایشان نقش داشته. اما ناگهان فریدون فرخزاد به قتل می‌رسد. روایت شما از این ماجرا چیست؟

بله، من با علیرضا نوری زاده در لندن ملاقات کردم. نوری زاده برای ما کار می‌کرد. ایشان با من چندین ملاقات داشت. بارها در انگلستان ، نروژ و عربستان با هم دیدار کرده بودیم. ایشان با ما همکاری می‌کرد. آقای فرخزاد بعد از مدتی فعالیت در خارج از کشور مشکل روحی پیدا می‌کند. فرخزاد مشاور فرهنگی رضا پهلوی بود. ایشان از مشاورت رضا پهلوی استعفا داد و تصمیم داشت به ایران و نزد مادرش برگردد. مادرش هم پیرزنی بود و بسیار هم خانم محترمی بود. فرخزاد تقاضای برگشت به ایران کرد. ما گفتیم تقاضای برگشت فرخزاد اگر واقعی است بگذاریم از طریق علیرضا نوری زاده انجام بشود. فرخزاد عکس را به ما ارائه داد. برای او پاسپورت صادر کردیم و پاسپورت و پول در اختیار علیرضا نوری زاده قرار دادیم و به او گفتیم پاسپورت و پول را در اختیار فرخزاد قرار بدهد تا او بتواند به ایران بازگردد. نوری زاده هم پاسپورت و پول را گرفت و برای فریدون فرخزاد بلیت هم تهیه کرد. بلیت را هم از هواپیمایی جمهوری اسلامی گرفت. ما تعمدا می‌خواستیم او از طریق هواپیمایی جمهوری اسلامی و در میان ایرانی‌ها به کشور باز گردد. می‌توانستیم بگوییم با ایرلاین‌های‌ دیگر بیاید اما می‌خواستیم با هواپیمایی جمهوری اسلامی بیاید. اما ناگهان برای مدت 48 ساعت از نوری زاده خبری نشد. وقتی دیدیم از نوری زاده خبری نیست ، مجبور شدم یک منبعی که او هم، هم تراز نوری زاده بود و الان هم قرار نیست بسوزد را به در منزل نوری زاده فرستادم و گفتم ببین علیرضا کجاست؟ او به آنجا رفت و به ما گفت نوری زاده در خانه است و هر چه در می‌زنم او در را باز نمی‌کند. تا این که 24 ساعت بعد فهمیدیم که سر فریدون فرخزاد را بریده‌اند. اسم وزارت اطلاعات آلمان "بی ان دی" است. تحقیقات وزارت اطلاعات آلمان مشخص کرد که کسی که فرخزاد را به قتل رسانده با او دوست بوده و رفت و آمد نزدیک داشته است. یک مسئله‌ای‌ هم در مورد قاتل مطرح است شاید مناسب نباشد به آن اشاره کنم.

مقصود شما چیست؟ یعنی می‌خواهید بگویید بخشی از اپوزیسیون از بازگشت او ناراحت بودند و این اقدام را انجام دادند؟

بله، این خیلی بدیهی است. یک فردی که شومن شناخته شده و برجسته‌ای‌ بود و حداقل 20 میلیون نفر او را قبول دارند از سمت و عنوان سیاسی اش استعفا داده بود و تصمیم گرفته بود به ایران برگردد. این برای اپوزیسیون مایه شرمساری و سرشکستگی بود. من یک نکته دیگر را هم لازم است که اشاره کنم. ما به فرخزاد گفتیم که اگر می‌خواهد به ایران برگردد باید به صورت علنی اعلام کند. فرخزاد در آلمان در برنامه‌ای‌ شرکت کرد. در آنجا اعلام کرد می‌خواهم به ایران برگردم و شعری هم در این خصوص خواند. حاضران در آنجا او را مسخره کردند و او به منافقین گفت شما حرامزاده هستید. فلیم آن برنامه هم موجود است. بعد پاسپورتش را از جیب اش خارج کرد و گفت من می‌خواهم با پاسپورت جمهوری اسلامی به ایران برگردم. ما می‌خواستیم او را به یک مهره سوخته تبدیل کنیم. یعنی اگر می‌خواهد به ایران بیاید به عنوان یک مهره سوخته به ایران برگردد. او در آنجا برای ما مهم بود در اینجا که برای ما مهم نبود. اینجا که نمی‌خواستیم به او بگوییم با تلویزیون ما مصاحبه کن. کسی که به اینجا برگردد را که ما به رسمیت قبول نداریم اگر چه خودمان از آنها خواهش می‌کردیم که برگردند و کمک شان هم می‌کردیم اما رسما نزد افکار عمومی نمی‌گفتیم که او را به رسمیت می‌شناسیم. کسی که می‌خواهد به ایران برگردد در خارج کشور باید خودش را بسوزاند. مثل مدحی یا مثل همان کارشناس انرژی اتمی که چند سال پیش به آمریکا رفت و سپس به ایران برگشت. هر کس که می‌خواهد به ایران برگردد باید همان جا بگوید که می‌خواهم به ایران برگردم. اگر به ایران بیاید و بگوید که خودم به ایران برگشتم می‌گویند که او را دزدیدند و به ایران آوردند و غیره. آقای نوری زاده می‌داند چه کسی فرخزاد را به قتل رسانده است. آمدن فرخزاد به ایران باعث سرشکستگی اپوزیسیون می‌شد.

یعنی شما در این ماجرا از علیرضا نوری زاده دور خوردید و او شما را بازی داد؟

نه، ما دور نخوردیم او دور خورد.

به هر حال شما می‌گویید به نوری زاده اطمینان کردیم و پروژه بازگشت فرخزاد را به او سپردیم.

نه، ما به نوری زاده گفتیم برو فرخزاد را به ایران بیاور. ما که دور نمی‌خوریم. ما وقتی پول و پاسپورت می‌دهیم در واقع یک قلابی را به آب انداختیم. یا در این قلاب ماهی می‌افتد یا نمی‌افتد. ما دور نخوردیم. در واقع نوری زاده دور خورد. او باید ببیند به چه کسی گفته که دارد این کار را می‌کند و آن فرد به دیگران گفته و قضیه به این شکل درآمد. به نظرم خوب است که یک مورد خاص را هم در مورد نوری زاده بگویم. من یک بار نوری زاده را در لندن دیدم. او از من درخواست کرد که بتواند پدر و مادرش را ببیند. من پذیرفتم و به او گفتم تو به عربستان بیا من هم پدر و مادرت را در قالب حج به عربستان می‌آورم و یک کاری هم با تو دارم. پدر و مادر نوری زاده فیش حج داشتند. ما به آنها زنگ زدیم و الکی گفتیم که فیش حج شما درآمده است. من هم با کاروانی که پدر و مادر نوری زاده در آن بودند حرکت کردم و از قم به عربستان و مدینه رفتیم. علیرضا نوری زاده هم به عربستان آمد. به او یک اتاق دادیم و پدر و مادرش را دید. قرار من و علیرضا این بود که برای دیدن هم سمت مباهله برویم که بازاری در مدینه است. او به آنجا آمد و صحبت کردیم. گفت دستت درد نکند من پدر و مادرم را دیدم. من به او گفتم امیر عبدا... می‌خواهد برای کنفرانس اسلامی به ایران بیاید. در پاکستان با آقای هاشمی دیدار کرده و قول داده که به ایران بیاید. گفتم از طریق آدم هایی که در عربستان وصل هستی صحت ماجرا را پرس و جو کن. چون نوری زاده منبع رسمی سعودی‌ها هم هست. گفتم وقتی که خبر گرفتی برای این که با هم دیدار کنیم به هتل هیلتون جده بیا ، من از ساعت هشت تا هشت و نیم برای صبحانه در محل خوردن صبحانه هستم. نوری زاده روز سومی که من در هتل هیلتون بودم به آنجا آمد. احوال پرسی کردیم و به او گفتم به اتاق من بیاید. به اتاقم آمد و با هم صحبت کردیم. به من گفت برای خودت عجب اتاق بزرگی گرفتی، شما حزب اللهی‌ها از این کارها نمی‌کنید. گفتم بالاخره ناپرهیزی کردم. با او صحبت کردم و او هم خبرهای خوب و با ارزشی برای ما در مورد عربستان سعودی آورد. گفت حتما امیر عبدا... به ایران می‌آید و فلان جور می‌شود. خبرش برای ما خیلی داغ بود. در انتها به او گفتم علیرضا تو تا الان خیلی کار کردی و برای همه هم کار کردی. گفت می‌خواهم به ایران برگردم. گفتم کاری ندارد که برگردی ، برگرد. یک نامه بنویس و در آن تقاضای بازگشت به کشور کن. گفت می‌نویسم. ما عصر همدیگر را دوباره دیدیم. نوری زاده یک نامه بسیار قشنگ نوشت. یک نامه بسیار خوش خط نوشت که لحن آن هم خیلی آخوندی بود. من آن نامه را هنوز دارم. این نامه را من به ایران آوردم. تا این نامه در مسیر قانونی اش قرار بگیرد ، دوم خرداد 76 شد و این پرونده از دست من خارج شد و به جای دیگر رفتم و بعد از مدتی مشکل پیدا کردم و به زندان افتادم. من زندانی که شدم ، نوری زاده فهمید. دیگر ماجرا را ول نکرد. می‌خواست گذشته خودش را پاک کند و شروع کرد به حمله کردن به من. اما من نامه او را دارم و می‌توانم در اختیار شما قرار بدهم.

شما کی بازنشسته شدید؟

من قصد نداشتم بازنشسته بشوم اما آقای احمدی نژاد من را از طریق آقای محسنی اژه‌ای‌ به زور بازنشسته کرد. ایشان از سال 84 که رئیس جمهور شد فشار آورد که من بازنشسته شوم. آقای احمدی نژاد برای شهرداری تهران به خاطر پرونده سوآپ نفت در اردبیل رد صلاحیت شده بود. آقای ناطق نوری از آقای یونسی خواهش می‌کند که احمدی نژاد را تایید صلاحیت کند که آقای یونسی ایشان را تایید صلاحیت می‌کند. قبل از این که احمدی نژاد رئیس جمهور بشود من با ایشان بر سر پرونده زمین‌های‌ امید درگیری داشتم. ایشان که رئیس جمهور شد دائم فشار می‌آورد که من نباشم تا این که به زور در اوایل نیمه دوم سال 86 من را بازنشسته کردند.

شما بعد از ماجرای قتل‌های‌ زنجیره‌ای‌ دستگیر شدید. پس بعد از آزادی هم به فعالیت تان در وزارت اطلاعات ادامه دادید؟

بله بعد از این که آزاد شدم به سر کارم رفتم. آن موقع مدیر بودم و بعد هم مدیر کل شدم تا این که آقای احمدی نژاد محبت کرد و با دعواهای فراوان بنده را بازنشسته کرد.

یک مسئله دیگر هم که در خصوص فعالیت‌های‌ وزارت اطلاعات مطرح است به حوزه کردستان مربوط می‌شود. بعد از انقلاب گروه‌های‌ کردی بسیار فعال شدند و همان طور که گروه‌های‌ کردستان عراق علیه صدام با ایران همکاری می‌کردند گروه‌های‌ کردی ایرانی مثل حزب دموکرات هم با صدام علیه ایران همکاری می‌کردند و سری هم در اروپا داشتند. آقای قاسملو ، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، بعد از مدتی که اقدامات مسلحانه انجام داده بودند تصمیم گرفتند برای صلح با جمهوری اسلامی وارد مذاکره شوند که در جلسه مذاکره به قتل رسیدند. ماجرا چه بود؟

اتحادیه میهنی کردستان عراق با ایران بر ضد صدام همکاری می‌کرد و همین طور مسعود بارزانی هم با ایران همکاری می‌کرد. همان طور که شما گفتید احزاب کردی ایرانی هم با صدام همکاری می‌کردند. آقای قاسملو از طریق اتحادیه میهنی کردستان عراق تقاضا کرده بود که با مقامات مسئول جمهوری اسلامی ملاقات کند. یک بار هم ملاقات کرده بود. بار دوم در وین ملاقات کرد. سردار جعفری ( که الان رئیس دفتر آقای لاریجانی در مجلس است ) و یک فرد دیگر از طرف ایران رفتند که با قاسملو ملاقات کنند و قاسملو را متقاعد کنند که به ایران بازگردد و از اقدامات مسلحانه در کردستان دست بردارد. قاسملو هم پذیرفته بود. قرار بود جلسه‌ای‌ برگزار شود. نمایندگان ایران رفتند تا با قاسملو ملاقات کنند. در این ملاقات آقای قاسملو و معاونش بودند. واسط این ملاقات هم در جلسه بود. نمایندگان ایران هم بودند.

ماجرا را در همین جا نگه دارید تا به موضوع دیگری اشاره کنم. آقای اوجالان رهبر پ ک ک ترکیه اعلام کرده بود که می‌خواهیم با دولت ترکیه آشتی و سازش کنیم. سه تا خانم که از اعضای کادر اصلی و مرکزی پ ک ک بودند و اسم یکی از آنها هم سکینه جانسیز بود با این روند صلح با دولت ترکیه مخالف بودند. همه این‌ها در یک روز کشته شدند. چرا؟ چون مخالف جریان آشتی بودند.

در مورد قاسملو هم جریان مخالف آشتی قاسملو با ایران ، در جلسه مذاکره ایشان را به قتل رساند. به سوی همه حاضران در جلسه شلیک کردند و همه را کشتند. در درجه اول هم به دنبال این بودند که قاسملو را به قتل برسانند.

یعنی مخالفان سازش قاسملو را کشتند؟

بله، من از شما یک پرسش دارم. ما با کشته شدن قاسملو چه مقدار نفع می‌بردیم و با زنده بودن او چه مقدار منتفع می‌شدیم؟ بعد از قتل قاسملو ترور در کردستان زیاد شد. گفتند جمهوری اسلامی قاسملو را کشته و انتقام گیری کردند. ما دنبال این بودیم که جلوی خونریزی و ناامنی در کردستان گرفته بشود. آنها قتل قاسملو را پیراهن عثمان کردند و ناامنی و خونریزی را تشدید کردند.

تحلیل شما چیست؟ چه کسانی قاسملو را کشتند؟

قاسملو را مخالفان سازش کشتند.

یعنی معتقدید بخشی از هم حزبی‌های‌ قاسملو که مخالف سازش بودند این کار را کردند؟

مخالفان سازش کشتند. هر کسی می‌تواند در این موقعیت باشد. می‌تواند کار اسراییلی‌ها باشد. می‌تواند کار صدام باشد. می‌تواند کار سازمان منافقین باشد. می‌تواند کار هم حزبی هایش باشد ، می‌تواند کار کشورهای دیگر هم باشد. به هر حال کار کسانی بود که از این سازش زیان می‌دیدند. بعد کشته شدن قاسملو آقای شرفکندی رهبر گروه شان شد. اینها در یک جا جمع شدند و صحبت کردند و نتیجه گرفتند که دوباره مذاکره با جمهوری اسلامی را ادامه بدهند. آنها در بحث‌های‌ درونی شان متوجه شدند که قتل قاسملو کار جمهوری اسلامی نیست بلکه کار مخالفان جمهوری اسلامی و مخالفان سازش بوده است. اینها برای جلسه‌ای‌ در میکونوس جمع شده بودند که مجددا همه آنها به قتل رسیدند. چه کسی آنها را لو داد؟ پنج نفر آدمی که جزو کادر اصلی بودند و برای تشکیل جلسه همه مسائل امنیتی و حفاظتی را رعایت می‌کنند ، جلسه تشکیل داده بودند. پنج نفر از اعضای کادر مرکزی حزب دموکرات کردستان تشکیل جلسه داده بودند برای این که تصمیم بگیرند دوباره با جمهوری اسلامی ملاقات کنند و این که در مذاکره با جمهوری اسلامی چه بگویند ، دوباره کشته می‌شوند. این کار چه کسانی می‌تواند باشد؟ آمدند جنجال میکونوس را راه‌انداختند و چیزی هم برای اثبات ادعایشان در این خصوص که ایران در آن ماجرا نقش داشته ، ندارند. حتی یک ایرانی هم در آن اطراف دستگیر نشد. هیچ کس را نتوانستند در این رابطه دستگیر کنند. خب پس چطور شد؟ یعنی جمهوری اسلامی این قدر قوی است؟ مخالفان سازش با جمهوری اسلامی ایران این اقدام را مرتکب شدند. ما چقدر بعد از ماجرای قتل قاسملو و شرفکندی شهید دادیم. اصلا با محاسبه هزینه و فایده می‌ارزید که ما این قدر شهید بدهیم و کردستان ناامن تر بشود؟ ما می‌خواستیم که در کردستان شهید ندهیم و اوضاع آرام تر بشود. در جلسه مذاکره با قاسملو نماینده ما آقای جعفری ، سردار سپاه بود و به گردنش تیر خورد. ما سردار خودمان را هم می‌زدیم؟ متاسفانه در داخل هم بعضی‌ها بدشان نمی‌آید که وانمود کنند وزارت اطلاعات این اقدام را انجام داده تا بگویند بله ما اینیم ، ما خیلی قدرتمند هستیم و می‌توانیم در خارج از کشور کارهای پیچیده و بزرگ انجام بدهیم. در حالی که واقعیت قتل قاسملو و شرفکندی همین چیزی است که من گفتم.

* ماجرای خروج گوگوش از کشور و نقش وزارت اطلاعات در آن چه بود؟

وزارت اطلاعات همان طور که دنبال این بود که کسانی که از کشور خارج شدند به ایران برگردند ، دنبال این هم بود کسانی هم که در داخل کشور سرشناس و شاخص هستند از کشور خارج شوند و به اروپا و آمریکا بروند. یکی از این افراد گوگوش بود. سعید امامی با مسعود کیمیایی و گوگوش صحبت کرد که گوگوش را بفرستیم به خارج از کشور. وزارت اطلاعات می‌خواست گوگوش از ایران برود تا نگویند که در ایران زندانی است. مسعود کیمیایی قبول نکرد. بعد از این که سعید امامی از دنیا رفت ، مسعود کیمیایی موافقت کرد و گوگوش از کشور خارج شد. که البته گوگوش در آمریکا گیر امیرقاسمی افتاد و امیرقاسمی پول گوگوش را خورد. ما همان طور که گروه‌های‌ موسیقی را به خارج از کشور می‌فرستادیم، به طور غیر مستقیم که خودشان هم متوجه نشوند پول شان را می‌دادیم ، تصمیم گرفتیم گوگوش هم از کشور خارج شود تا این طور تبلیغ نشود که ایران کشوری بسته است و اینها در ایران زندانی هستند

                                                                                                                                                                 لناکت




موضوع مطلب : ادامه مطلب ناگفته های وزارت اطلاعات

یکشنبه 94 فروردین 23 :: 10:51 صبح

به آشیانه علم خوش آمدید نظر یادتون نره
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای ~~~~~~ آشیانه علم ~~~~~~ محفوظ است
.....................................
صفحات سایت
12345678910

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

000007 44 ادامه مطلب ناگفته های وزارت اطلاعات - ~~~~~~ آشیانه علم ~~~~~~
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1
  • home
  • contact
  • rss
  • khosroeskandari.parsiblog.com
  • 55 30